مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعد از یه روز کاری شلوغ و خسته کننده وقتی داشتم از بین جوابای آماده شده دنبال کد 2615-10 میگشتم، صدای مهربون سمیه رو شنیدم: "سلام خااااااااانووووم" سرمو بلند کردم. خودش بود

دستاشو گرفتم و بغلم کرد. پشت چادر مشکی قشنگش محدثه رو دیدم. چشای درشت سبزش تو صورت سفیدش برق میزد.

"باباش نبود که بره دنبالش، من رفتم مدرسه اوردمش؛گفتم بیام دنبال جواب مامان. "

رو لباس مدرسش چادر ملی پوشیده بود. لبه های آستینش و دور سرش یه نوار زیبایی داشت. مادر و دختر هر دو عین هم چادر به سر داشتن.محدثه چقدرررر خانوم بنظر میرسید. خیلی دوست داشتم لپاشو بکشمو قوربون صدقش برم اما خجالت میکشیدم. از وقتی با سمیه آشنا شدم، تعصب خاصی رو حجاب و چادرش داشت. دارم فکر میکنم که عقاید  مادر محدثه 6 ساله ؛ چقدر با عقاید مادر تارای 10ساله متفاوته! تارا هم خیلی شبیه مادرشه با این تقاوت که نه لبه ی یراق چادرش ؛ که لیاس کوتاهش و موهای برهنش شبیه لباس ها و مدل موهای مادرشه.


ما داریم چیکار میکنیم با خودمون؟


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۴۱
خانم چادری