×× دلم میخاد تک تک انگشت های دست این فرشته ها رو ببوسم
××× نمیدونم چرا احساس میکنم اسم همه ی این فرشته ها "فاطمه" ست...
گوشه چادرش روی دستم سُر خورد...
چادر مشکی که از سفر حج برایش هدیه آوردم...
- مبارکت باشه... سر گذاشتی!
نمیدانم به علامت تایید سرش را تکان داد یا پلک هایش را روی هم فشرد؛ دوباره دستم را گرفت و پرسید:
- بِهِم میاد؟!
هیچ وقت چهره زیبایِ دخترم را ندیدم اما امروز حسِ شیرینی داشتم که احساس میکردم فاطمهِ نه ساله من، از همیشه زیباتر است...