مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

دستم را گرفت و رو در رویم نشست...

گوشه چادرش روی دستم سُر خورد...

چادر مشکی که از سفر حج برایش هدیه آوردم...

- مبارکت باشه... سر گذاشتی!

نمیدانم به علامت تایید سرش را تکان داد یا پلک هایش را روی هم فشرد؛ دوباره دستم را گرفت و پرسید:

- بِهِم میاد؟!

هیچ وقت چهره زیبایِ دخترم را ندیدم اما امروز حسِ شیرینی داشتم که احساس میکردم فاطمهِ نه ساله من، از همیشه زیباتر است...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۵۸
خانم چادری
باید می رفتم و دخترم را می دیدم. جنازه ی زینب را به سردخانه پزشکی قانونی برده بودند.ماباید برای شناسایی به آنجا میرفتیم....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۰۸
خانم چادری