ویترین
مسیری که لااقل هفته ای یکبار با تاکسی از آن عبور میکنم.خیابان باریکی که شاید فقط دولاین می شود.هر دوطرفِ این خیابانِ همیشهِ شلوغ بازار است. پاساژ و مغازه های کوچکی که یکی در میان کفش فروشی- لباس فروشی زنانه- کفش فروشی- لباس فروشی مردانه- لباس فروشی مردانه- داروخانه- مانتو فروشی- لباس فروشی زنانه و ... اگر هم به ترافیک برخورد کنیم، بازهم سرمان گرم تماشای ویترین مغازه هاست. هربار یک مدل! مانکن ها هم بیکار ننشسته اند و کم کم فکر میکنم متحرکشان هم به بازار می آید. وقتی ساپورت های رنگی و مانتوهای جلوباز بدون دکمه ! را بر تنشان دیدم، با خودم گفتم : "چرا فروشنده این طور لباس رو به تنشون پوشونده! " نمیدانم فروشنده ها هم پیش خودشان میگویند: "خب بابا، مردم که همین شکلی لباس میپوشن، اینم بپوشه مگه چشه!" یا همان مردم که این طور لباس میپوشند هم پیش خودشان میگویند: " بَه! مانکنِ پشت ویترین وقتی میپوشه، خب من بپوشم مگه چی میشه؟ حتما مردم میپوشن که تن مانکن هم این لباس رو پوشوندن دیگه! "
هنوز این را هم نفهمیدم که چرا اکثر دخترکانِ دانشگاهمان شبیه همند!!! موهای بلند وابروان کوتاه و رنگ کرده و پوست برنزه و رژهای مات. از این همه شبیه هم بودن در خودشان گم نمی شوند؟! شاید اگر روزی با یکی از همین مانکن های پشت ویترینی هم کلام شوم، از ان ها سوالاتم را پرسیدم! نمیدانم شاید هم با آن ها در دانشگاه هم کلام هستم! در خیابان، در تاکسی، در محل کار...
خسته نباشید
بسیار عالی
خداقوت
بروزیم خوشحال میشوم سر بزنید
یاعلی