چرا ما اینگونه نباشیم؟
جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۲ ب.ظ
شهید عباس بابایی
تازه
وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود.یه روز بهم زنگ زد و گفت: هر طور شده
بیا تهران. نگران شدم. فوراً خودم رو رسوندم تهران و رفتم پیشش.
گفتم: چی شده عباس؟
گفت: شما مسئول آسایشگاه ما رو می شناسی؟ برو راضیش کن خوابگاه من رو از طبقه دوم به طبقه اول انتقال بده.
پرسیدم: قضیه چیه؟
گفت: راستش آسایشگاه ما به آسایشگاه خانوم ها دید داره،نمی خوام به گناه بیافتم.
رفتم قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم. او هم خندید و گفت: طبقۀ دوم کلی طرفدار داره. اما باشه ، به خاطر شما میارمش پایین.
(منبع : askdin.com )
شهید محمد جواد تندگویان
بانک ملی از میان قبول شدگان در دانشگاه تهران، همه ساله 200 نفر را به عنوان سهمیه انتخاب می کرد و در مرحله بعد از میان آنها 7 نفر را از طریق آزمون اختصاصی انتخاب و برای طی دوره بانکداری به کشور انگلستان اعزام می کرد.
جواد به عنوان نفر سوم سهمیه انتخابی جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرین مرحله مصاحبه بود که ایشان به دلیل اینکه مذهبی متعصب شناخته شد کنار گذاشته شد.
مصاحبه کننده از او پرسید: اگر در خیابانها و یا پارکهای لندن با یک دختر خانم عریان رو به رو شوی و یا در یکی از محافل تهران با یک دختر خانم نیمه عریان رو به رو شوی چه عکسالعملی از خود نشان میدهی؟ جواد پاسخ داده بود: در صورتی که با چنین وضعی رو به روشوم، چون قادر نیستم مانع رواج منکرات شوم ابتدا سعی میکنم خودم را از مسیر دور کنم و به او نگاه نکنم و بعد از خداوند درخواست میکنم مرا یاری دهد که بر نفس امارهام مسلط شوم و طلب توفیق میکنم که حتی در عالم تصور و رویا هم به او نیندیشم.
به این ترتیب جواد در برابر نگاه تمسخرآمیز داوران، در گزینش بانک ملی مردود شناخته شد. زیر ورقه آزمون او این عبارت به چشم میخورد: "نامبرده به علت تعصبات مذهبی صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد حتی وجودش در میان سهمیه بانک نیز خالی از دردسر نیست."
(منبع : باشگاه خبرنگاران)
شهید دکتر مجید شهریاری
در مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت، اما رها کرد. گفتم چرا رها کردی؟
گفت : بعضی خانواده ها آداب شرعی را رعایت نمی کنند. بعد خاطره ای تعریف کرد.
گفت : آخرین روزی که برای تدریس رفتم مادر نوجوانی که به او درس می دادم بدحجاب بود. مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، اما بی تفاوت بود.
گفتم : لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم.
(به نقل از دوستِ دوران دانشجویی شهید)
رفتار دکتر به گونهای بود که آدمها را به مسائلی راغب میکرد. خیلی از دختران دانشجو که هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند بعد از یکی دو سال که با ایشان آشنا میشدند چادری میشدند.
(به نقل از شاگرد شهید)
××: منبع کل: راه بهشت
۹۲/۱۲/۰۲
خداقوت.
عالی بود.