مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

طبقه بندی موضوعی

۱۰۶ مطلب با موضوع «حجاب» ثبت شده است

هنوز بعضی از همکاراش تو بیمارستان بی حجاب بودن؛ همینطور بعضی از زن های فامیل، ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد. واسه همین، بعضیا بهش توهین می کردن و می گفتن: «از تو بعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تاثیر جو انقلاب قرار بگیری.آخه این چیه سرت کردی؟» مهین هم می گفت: «من به بقیه کاری ندارم و برای حجابم هدف دارم! چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی، با حجاب نشدم». به خونوادش هم که به خاطر این توهین ها ناراحت می شدن می گفت:« مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمیدن،بیشتر از من بهش مقید میشن!»

شهیده مهین دانشیان

شهادت: 1359

علت شهادت:بمباران ؛آبادان

برگرفته از:عروس خاک(صفحه 34)

چادرهای سرخ مرکز فرهنگی مطاف عشق وابسته به موسسه روایت سیره شهدا.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۲۳
خانم چادری

قسمت هایی از وصیت نامه شهداپیرامون حجاب.

خواهرِ من! به نظرت ما چقدر پایبند به چادر خودمون؛ نه، چقدر به وصیت یه شهید بزرگوار پایبندیم!


«حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست»


                                              (شهید محمد کریم غفرانى)   

«خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.»

 (شهید حمید رضا نظام)    

«از تمامى خواهرانم می‏خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.»

  (شهید سید محمد تقى میرغفوریان)   

«یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»

    (شهید صادق مهدى پور) 

«خواهرم: حجاب تو مشت محکمى بر دهان منافقین و دشمنان اسلام مى زند.»

  (شهید بهرام یادگارى)


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۱۹
خانم چادری

از بی بند و باری بیزار بود.

حجاب و حیای بالایی داشت.می گفت:"بدم می آید از دخترهایی که بین راه معطل می کنند تا مدرسه پسرانه تعطیل شود و همدیگر را ببینند."

روزی که قرار بود فرح،برای بازدید به مدرسه شان برود،توی دفترچه اش نوشته بود:"گفته اند هر کس حجابش را بر ندارد یا در مراسم شرکت کنند، از انضباتش کم می شود یا او اخراج می کنند. با این حال من به هیچ قیمتی در این مراسم شرکت نخواهم کرد.حتی اگر مرا اخراج کنند".

(
خاطره ا از شهیده فهیمه سیاری/ پرنده ای در عرش)

پلاکِ شهادت

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۷
خانم چادری
من  عاشق فاطمه ام


 عجیب این نام را دوست داشت...

حتی وقتی به اشتباه به این نام او را می خواندند...

حتی وقتی نیتش در سفر مشهد میشد نامِ فاطمه...

وقتی یک نام معجزه می کرد...

وقتی تمام دل خوشی اش می شد فاطمه بودن ، فاطمه زیستن ، فاطمه گونه به پرواز درآمدن...

آخر نام مادرش بود... مادری که همیشه دوست داشتنی ماند...

دلش خوش بود که توسل کند فقط به نام مادر...

می گفت : من عاشق فاطمه ام...


به امید گوشه چشمی...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۱۱
خانم چادری
دستم را گرفت و رو در رویم نشست...

گوشه چادرش روی دستم سُر خورد...

چادر مشکی که از سفر حج برایش هدیه آوردم...

- مبارکت باشه... سر گذاشتی!

نمیدانم به علامت تایید سرش را تکان داد یا پلک هایش را روی هم فشرد؛ دوباره دستم را گرفت و پرسید:

- بِهِم میاد؟!

هیچ وقت چهره زیبایِ دخترم را ندیدم اما امروز حسِ شیرینی داشتم که احساس میکردم فاطمهِ نه ساله من، از همیشه زیباتر است...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۵۸
خانم چادری