مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

طبقه بندی موضوعی

۴۴ مطلب با موضوع «حجاب :: نکته» ثبت شده است

دنیای زشت و رنگ و رو رفته ای داریم
بعضی آدم ها...
باران همیشه می گوید : خدا هدایتشان کند...
راستی! گمراهی آشکار چیست؟

داشتم فکر میکردم اگر به همین روال بُگذرد، دیگر نمی گذرد!
به ظهورشان فکر میکردم و به خودم
به خودم فکر میکردم و به ظهورشان
به حاج آقا پناهیانِ عزیزم فکر می کردم و دعای توسل
به خدا فکر می کردم و ...

اصلن ولش کن
بیا سرگرم فوتبال جام جهانی شویم و زندگی خودمان. بیا به قرض ها و پسندازهایمان فکر کنیم و مدل گوشی و تبلتمان. بیا این هفته را خوب باشیم، فقط همین هفته را؛ آخر شب جمعه تولدشان است، کمی به فکرشان باشیم.آخ آخ آخ این تداخل های مناسبتی چه می کند!!! امتحانات و نیمه شعبان و جام جهانی و ... اخ جان تابستان هم که نزدیک است و غیرُ... بیا بیا سرت را همین جا زیر برف نگه دار (جسارتا).دنیای زشت و رنگ و رفته را بیا رنگ کنیم.بیا رنگ کنیم، آن بگذردی را که گفتم نمی گذرد!،بیا بگذرانیم.بیا یامهدیی بگوییم و دستی بالا ببریم و دلمان را بشکنیم و اشکی بریزیم، اما باز یادمان برود و روز از نو،.... مبادا جهان کوچکت را بررسی کنی! مبادا دغدغه هایت از تبلت و حقوقت و مشکلات خانوادگی و گرفتار های خودت، نهایتا اطرافیانت، فراتر رود!!!!! مبادا !! مبادا!! امام عصری وجود دارد و ماهم دعایی میکنیم و فوتبالمان را هم تماشا میکنیم، ان سر دنیا جنگ شد،شد. تعدی به حقوق یکسری انسان بیچاره شد،شد. ادمی زنده زنده سوزانده شد،شد. کودکی... آقا بیا بنشین برایت بگویم نمیدانی چقدرررررر گرانی شده!! اقا!! کجایی!!!! تورم،بی کاری،!

احساس میکنم کره زمین، روز بروز دارد کوچک و کوچکتر می شود... نمیدانم آب رفته ست!یا رژیم دارد! نمیدانم شاید هم شرمنده آقایی شده ست...
۱۴ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۶
خانم چادری

انقدر هوا گرم شده که گل های باغچه هم بی حوصله می شنود. به ماهی ام نگاه میکنم و نمیدانم چقدر خون سرد است! بگذارَمش در یخچال؟


بستنی و آبِ خنک را میگیریم و راه می افتیم. چند دقیقه ای به اذان ظهر مانده است و خورشید هم وسط آسمان.سایه بانِ لبه روسری ام کفایت نمیکند و سرم را بیشتر خم می کنم. حالا سنگفرش های باغ را میبینم که باید از میانش عبور کنیم تا به پله های مسجد برسیم. نگاهم ناگهان به خانمی می خورد که جلوتر از ما درحرکت است. رو میکنم به میم و میگویم: چطوری هاست که بعضی ها آستین های مانتوهایشان هم کوتاست، مقنعه ها هم تا وسط سر، کفش هایشان هم باز و بی جوراب!! بنظرت نمیسوزند؟!!! میم حتی نگاهمم نمیکند و جواب میدهد: ضد آفتاب میزنند. نمیدانم دارد شوخی میکند یا حوصله جواب دادن را ندارد! که ادامه می دهد: یواش تر!!! خانمه شنید! و من اصلن برایم مهم نیست که چه گفت. جلوتر که سایه ساختمان مسجد روی سرم می افتد، خوشحال می شوم و سرم را بالا میگیرم که بازهم خانمی را میبینم. اینبار او از پله ها پایین می آید .تنها چیزی که فرصت دیدنش را دارم، پاهایش است در شلوار جذب سفید!. از شلوار تنگِ سفید بدم می آید. با دلخوری لبم را کج میکنم و غرغر کنان رو به میم میگویم : چرا بعضی ها در لباس پوشیدن دقت نمیکنند!!!!؟ میم میخندد و میگوید: اتفاقا چون دقت میکنند، این طور لباس میپوشند؛ شما دقت نمیکنی که چی میپوشند! و باز میخندد.

خنده ام میگیرد و اصلن یادم میرود که در حیاط چه خبر بود!بستنی هایمان را باز میکنیم که صدای اذان در سالن میپیچد.

۴۳ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۹
خانم چادری

زمانه، زمانه ی عجیبی شده ست

پر از شکایتیم

این روزها که با چادر در خیابان قدم میزنی و با کنایه نگاهت می کنند؛

این روزها که پوشیدن و دیدن لباس های عجیب، عادی شده ست...

این روزها که مَردُم سر خم می کنند تا از داخل ماشین به عابران در گذر، خیره نگاه کنند

این روزها که شبیه خودت را یا نمی بینی یا ... یا گم می شوند میان هزار رنگ ها...!

این روزها...

نمیدانم به شلوار صورتی پوشِ دانشکده مان بگویم : بانو! شَلوا.... بخندد و مسخره ات کند

نمیدانم به نگاه نگرانِ همیشه ناظرِ شهدای دانشکده مان؛ که در چند متری اش دخترو پسر، قهقه شان به هوا بلند است!

اصلن نمیدانم

به قول باران : اشکم دمِ مشکم است...



 " با تعجب به سمتت میچرخم و میگویم :

چقدر مردم لباس های عجیبی می پوشند!!

و تو با دردی که از صدایت میشِناسمَش

جوابم می دهی:

به مردم نگاه نکن عزیزم."

۲۸ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۶
خانم چادری

اصلن یک روز به دیده ی پوشش، مردم را ببینید

نوع پوشش، رنگ آن، سایز لباس...

من به شلوارهایی که خانم ها می پوشند، بسی دقت داشته ام

ساپورت، شلوار جذب، جینِ پنجول گربه ای!!! مشکی ساده، بافت های طرح دار و غیره


عجب!!!! باور نمیکنید! به نظر شما اتفاق بزرگ و وحشتناکی نیست که این چنین در جامعه ی ما، وقیحانه لباس پوشیدن، عادی شده!!!!!!

مثلا چرا من باید دختر خانمی را در دانشگاه ببینم که پالتوی کوتاهِ صورتی ملایم پوشیده+ شلوار راسته ی صورتیِ ابدا ملایم و بسیار روشن!!!!

این عموها و خاله های حراست، آیا ندیدند؟!!!! شلوار صورتی!!!! 0-o 


××: امشب، دیدن دوستم سمیه و دخترکوچولوش، خیلی خوشحالم کرد. مخصوصا چادری که سر دخترش بود...

××: دریابید (یم) اطرافمون رو لطفا. شهید ندادیم که این اوضاع رو تو جامعه شاهد باشیم.
متاسفم برا همه اونایی که هدفشون در فروش و خرید و پوشیدن و نگاه به این جور لباس ها، یه چیز دیگه ست.


۳۷ نظر ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۴
خانم چادری

سلام

چندتا خاطره از شهدا

مطمئنم مطالب به دل شما هم می نشینه ( ــَ د )

بفرمایید.

۳۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۲
خانم چادری