حســـــین عشـــــــق منــــــــــی....
وقتی به کربلا بازگشتی، دیگر نه علم داری بود و نه علی اکبری...
دیگر خیمه ها سوخته نبودند...
دیگر حسینت را ندیدی...
این روزها که به کربلا میرسند، همانطور که خودتان فرمودید، عاشقان حسینت مانند زنان شوهرمرده شیون و زاری به راه می اندازند. می دانی عمه جان! انگار همه شان تشنه اند شنیده ام آن جا حرمش دریاست بزرگ و عمیق... شنیده ام سیراب میشوند وقتی به بارگاه حسین تشنه لبت میرسند...
غرق میشوند ...
عطشش دارد دیوانه ام میکند عمه سادات.... من تشنه ام...
آه محرم اومد از راه (+)
هرچه می گذرد ، به تو نزدیک تر می شوم...
محرم ...
و بعد...
میرسم به اربعین و ...
هنوز نرسیده ام به پاهای خسته ای که آرامششان در گرو خاک های شفادهنده ی جاده ی رسیدن است.
چشم بازمیکنی و میبینی بازهم جامانده ای.
این روزها حرف از اربعین است و پاهایی که آسوده میرسند تا بهشت...
و قلب هایی که زودتر از زود رسیده اند و نشسته اند به نظاره ی طلبی دیگر...
همیشه همین طور است...
همیشه اول قلب ها عاشق می شوند...
تکه تکه می شوند...
وقتی به رویایش رسیدی، دعاکن تو را هم به رویایت برسانند...
××: در هر دوره ای و زمانی که هستی، عاشورا درسی برای تو برای مقابله با استکبار زمان خودت
و در هر گوشه از جهان که هستی،آنجا آماده برای رویاروییِ تو با ظلم و ستم در هر نقطه ای از جهان.
××: عزت و استقامت