مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

السلام علیک یافاطمة الزهراء

مَن لی غَیرُک...

طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب با موضوع «حجاب :: دلنوشته» ثبت شده است


چه خالیست در شهر ما جای جنگ
دعا های پرسوز شب های جنگ
برآن قله بی نشانی ونام
سفیردرخشان تیر رسام
به یاد لباسی که هنگام رزم
برآن نقشی از کربلا گشت رسم
به دوشکا به قناصه خمپاره 60
به قلبی که تیری بر آن می نشست
پلاکی که نیمی از آن می شکست
به سربند وسنگر به آتش به دود
به نام آوران بسیجی درود


تکرار سریال معراجی ها رو میدیدم که سیّد 2بیت این شعر رو زمزمه میکردن

هرچند که ما فقط به چند دقیقه قسمت آخر رسیدیم و کل قسمت های قبل رو از دست دادیم!

هیچی دیگه الان این پستم منو یاد پستی انداخت که شهید محمد رضا تورجی زاده گفتن :اول اینکه مسئله حجاب را باید تذکر بدهم . که متأسفانه رعایت نمی شود . ما هر شهیدی که به خون می غلطد ، وصیتنامه اش را که می خوانیم مسئله حجاب را تذکر داده . من از مسئولین می خواهم اگر واقعاً نمی توانند جلوی این مسائل را بگیرند ما خودمان بیاییم و جلوی این مسائل را بگیریم .
از آنهایی که عامل این مسائل هستند می خواهیم که از بازی کردن با خون شهیدان دست بردارند ... اینها باید حل شود و به لطف خدا این منکر از جامعه اسلامی بیرون رود .


××: درِد منو دلِ من...

×××: لبخند میزنیم، فراموش میکنیم،فراموش میکنیم و باز هم فراموش میکنیم.

۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۵
خانم چادری

بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند

نه تو را، نه حتی خودشان را

نه حتی مسائل ساده ی پیرامونِ شان را

لحظه ای فکرکنیم برای چه زنده ایم!؟ کار می کنیم و درس می خوانیم و غذا می خوریم و برنامه ریزی می کنیم و برای آینده ای نزدیک یا دور خوشحال یا غمگینیم؛ خیلی هامان نمی دانیم چرا!!؟ بنظرم شبیه ماشینی شده ایم که برنامه اش را وارد می کنیم برای یک روز، یک هفه ، یک ماه، یک سال؛ و کوک می شویم و می نویسیم، می نوشیم، می خوابیم، زندگی می کنیم،... چرا!؟ زندگیِ شما بی مزه است یا مزه دار؟! چاشنیِ آن چگونه است؟

مزه دارش کنید . راهش ساده ست، دستورات دین تان را در زندگیِ خود پیاده کنید درواقع بهتر است بگویم سوارش شوید تا شما را به مقصد برساند. باورکنیم اگر هرکدام مان، هرکدام مان کمی فکرکنیم نفسی که می کشیم، برای رضای چه کسی و به چه نیتی ست؛ دیگر عجب و غروری برایِ مان نمی ماند که از سر لج و لجبازی، چادر از سر کسی بکشیم... درد من، با شما فرق می کند، همان طور که شما بامن فرق می کنید ... می بینید! ما بعضی هامان نمی دانیم زندگی مان چه مزه ای دارد! و همچنان به عصبانیت ها، تندخویی ها، غرور، تعصبات بی جا، پرخاشگری ها، خودنمایی ها، سرسختی ها،و چه و چه چه مان ادامه می دهیم...

خوشحالم که روز حساب و کتابی هم هست.

۶ نظر ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۴:۴۶
خانم چادری

پیامبر خدا فرمودند لباسی بپوش که انگشت نمای مردم نشوی و عزت و احترامت هم محفوظ بماند.

از همان پیاده رُیِ خاطره انگیز در یک صبح خنک تابستانی عبور میکردم پیاده رو آنقدر خلوت از مردمانِ روزهای عصر بود که انتهای جاده را به وضوح میدیدم... مکانی که هر روز شاهد عبور عابران درگذر است. آنقدر شوغ و پر رفت و آمد که دلم برای سنگفرش هایش میسوزد. اما شاید صبح ها،کمی جرئت کنند و رنگ آسمان را ببینند وقتی انوار طلایی خورشید، از میان برگهای درختان به کف پیاده رو می تابد...

اینکه اول صبح،اینجا،خانمی با این تیپ!!! برایم جای تعجب داشت. دیگر ازبس شلوار صورتی با مانتوی کوتاه دیده ام، نمیدانم اگر باز هم همان دخترشلوار صورتی پوش دانشکده مان را ببینم،بازهم تذکر میدهم تا با تمسخرش روبرو شوم یا نه!

شلوار صورتی صرفا ملاک نیست؛ ظاهر هر انسان هست که نشان دهنده پرچم درون اوست.
اینقدر چهره ها عوض شده که دیگر دوست ندارم میانِ شان قدم بزنم...

بُگذریم...

چقدر خوب شد که خدا صبح زود را آفرید.

۱۳ نظر ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۳
خانم چادری

دختر رحمت و پسر نعمت است

رحمت شما را حفظ می کند،نعمت را شما باید حفظ کنید.

نعمت را باید مواظبت کرد، ولی رحمت صاحبش را مراقبت و حفظ می کند.

رحمت للعالمینی پیامبر اکرم (ص) هم در حضرت زهرا (س) تبلور یافته است.


××: کنج دنج

۰۲ تیر ۹۳ ، ۱۱:۵۳
خانم چادری

زمانه، زمانه ی عجیبی شده ست

پر از شکایتیم

این روزها که با چادر در خیابان قدم میزنی و با کنایه نگاهت می کنند؛

این روزها که پوشیدن و دیدن لباس های عجیب، عادی شده ست...

این روزها که مَردُم سر خم می کنند تا از داخل ماشین به عابران در گذر، خیره نگاه کنند

این روزها که شبیه خودت را یا نمی بینی یا ... یا گم می شوند میان هزار رنگ ها...!

این روزها...

نمیدانم به شلوار صورتی پوشِ دانشکده مان بگویم : بانو! شَلوا.... بخندد و مسخره ات کند

نمیدانم به نگاه نگرانِ همیشه ناظرِ شهدای دانشکده مان؛ که در چند متری اش دخترو پسر، قهقه شان به هوا بلند است!

اصلن نمیدانم

به قول باران : اشکم دمِ مشکم است...



 " با تعجب به سمتت میچرخم و میگویم :

چقدر مردم لباس های عجیبی می پوشند!!

و تو با دردی که از صدایت میشِناسمَش

جوابم می دهی:

به مردم نگاه نکن عزیزم."

۲۸ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۶
خانم چادری